روی کاناپه جلوی تلویزیون دراز کشیدم اون قدر خسته بودم که خوابم نمی برد کنترل تلویزیون را برداشتم تا کانال های تکراری رو بالا وپایین کنم این کارم فایده نداشت خاموشش کردم وسعی داشتم برای چند ثانیه هم که شده بهش فکر نکنم تا چشمامو بستم دوباره نگاه های نامفهومش جلوی چشام اومد برای این که از نگاه هاش فرار کنم چشامو باز کردم
کلافه کننده بود آهنگ مورد علاقمو با صدای کم گذاشتم بوی گل های مریم توی گلدان تمام فضا رو پر کرده بود. این بار روی زمین نشستم وسرمو به دیوار تکیه دادم. فایده نداشت بلند شدم و رفتم جلوی آیینه با یه دست موهامو جمع می کردم وبا دست دیگر چند تار موی سفیدی که به تازگی در امده بودند را به زیر موهام می دادم که یکهو فکر کردم نکنه عضو زشتی تو صورتم دارم که هر سری که می بینمش فقط خیره نگاه میکنه! از این فکر خندم گرفت با خودم گفتم اینم شد دلیل؟! رفتم پای نقاشیم نشستم
وشروع کردم به کامل کردنش- قسمت موج دریا و غروب و کامل کردم می خواستم زیرش رو تاریخ وامضا بزنم که احساس کردم یه چیزی کم داره ساحل نقاشی خالیش قشنگ بود یک دریای آروم و بی انتها... چی کم بود؟ شاید دو تا آدم که توی اون ساحل قدم بزنند یا ... توی عالم خودم بودم که تلفن زنگ زد .دوستم بود خدای من باز می خواست نصیحتم کنه که یا بهش فکر نکن یا برو بهش بگو ! تلفنو برداشتم به یک دقیقه نرسید که حدسم درست از آب در اومد ! مسلسل وار حرف می زد و پشت سر هم نصیحت . سعی می کردم گوش نکنم برای یک لحضه احساس کردم که یکی از تیرهاش خورد به هدف ازش پرسیدم: اگه بهش گفتم و گفت نه چی؟ با خنده آروم جوابمو داد: اگر عاشق به من ننگریست اشکالی ندارد من عاشق خواهم ماند و از او افسانه ای خواهم ساخت... این حرف همیشه ی خودم بود که حالا شده بود جواب سوالم
نفهمیدم چه جوری خداحافظی کردم. یاد اولین روزی افتادم که احساس کردم با بقیه برام فرق داره وشایدم بشه گفت که دوستش دارم .بین همه ی اون هایی که دورو ورم بودن تنها کسی بود که بهش نمی خورد بدونه دوست داشتن یعنی چی؟! بهترین نبود ولی برای من بهترین شده بود بدون این که بفهمم چرا. با انتخابش خیلی از چیزهای دورو ورم قربونی شدند ولی اون با غرورش منو قربونی می کرد.
رفتم تا براش یک پیام بفرستم گفتم نبینمش و بگم بهتره. من که توی خودم هزاران بار بخاطر اون شکسته شدم این دفعه هم روش
یک پیام دو کلمه ای ساده "دوستت دارم" قبل از این که پیغام رو بفرستم بر قها رفت
چکار کنم نمی دونستم باید عصبانی باشم یا خوشحال ... قسمت نبود. با خنده مشتی روی میز کوبیدم وبلند شدم . از توی یخچال یک شکلات مثل همون شکلاتی که اون دوست داشت برداشتم و توی دهانم گذاشتم. تلخ بود مثل بعضی از کارهای خودش
دوباره پای نقاشیم نشستم کنار ساحل دو تا آدم کشیدم که با هم به غروب آفتاب نگاه می کردند در حالی که دختره سرش رو به شونه ی پسره تکیه داده
زیر نقاشی رو امضا کردم چشمامو بستم وفکر کردم اون منم کنار ساحل...و این تنها کاری بود که می تونستم انجام بدم
یک پیام دو کلمه ای ساده "دوستت دارم" قبل از این که پیغام رو بفرستم بر قها رفت
چکار کنم نمی دونستم باید عصبانی باشم یا خوشحال ... قسمت نبود. با خنده مشتی روی میز کوبیدم وبلند شدم . از توی یخچال یک شکلات مثل همون شکلاتی که اون دوست داشت برداشتم و توی دهانم گذاشتم. تلخ بود مثل بعضی از کارهای خودش
دوباره پای نقاشیم نشستم کنار ساحل دو تا آدم کشیدم که با هم به غروب آفتاب نگاه می کردند در حالی که دختره سرش رو به شونه ی پسره تکیه داده
زیر نقاشی رو امضا کردم چشمامو بستم وفکر کردم اون منم کنار ساحل...و این تنها کاری بود که می تونستم انجام بدم
salam delaram jan. mesle hamishe aali bood. movafagh bashi
ReplyDeletebaz ke to ghor zadi!!!?
ReplyDeleteALI
hamash zire sare in naghashiyast! ali shak nakon!
ReplyDeletekhob bod...
ReplyDeleteghashang bod...
binazir bod...
be nazar sanjish miarzid
ReplyDeleteba in ke mozoe eshgh ghadimiye ama ghashang bod
ReplyDeletesaye-cloob
azizam dastane ghashangi bod
ReplyDeletemina
ba balayi movafegham
ReplyDelete